پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

درس زندگی

              کوچولو! سعی کن بفهمی مرد بودن فقط این نیست که ریش داشته باشی!مرد بودن یعنی کسی شدن! برای من مهمه که تو کسی باشی!آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زن و  مرد،بین اونیکه ریش داره و نداره، نمیذاره.قلب و مغز آدما جنسیت نداره! هیچ وقت از تو نمی خوام که چون مردی باید فلان کارو داشته باشی!فقط دو تا چیز از تو میخوام!یکی اینکه از معجزه به دنیا اومدن تموم استفاده رو ببری و دومی اینکه هیچ وقت تن به پستی ندی!پستی مثل یه جونور خونخوار که همیشه سر راهمون کمین کرده . ناخوناشو به بهونه هایی مثل مصلحت عقل و احتیاط تو تن تموم آدما فرو میکنه و کمتر کسی هست که جلوش تاب بیار...
29 مرداد 1392

هفت هفته دیگه.....

سلام خوشمل -خوشمزه ی مامان وبابا، الهی من قربون ورجه وورجه هات برم عزیزم دیگه چیزی نمونده یه کم دیگه صبر کنی میای تو آغوش منتظر من و بابایی. فقط کافیه کوچولوی خودم همان طور که تا الان خودت و خوب و سالم باب میل من و بابایی نگه داشتی از این بعد هم نگه داری تا ما رو خوشحال کنی. امروز شده 33 هفته و 4روزت، هفته 31 با بابایی اومدیم دیدیمت و کلی هم ذوقتو کردیم و صدای قلب کوچولوتو که مثل صدای پای اسب بود و گوش دادیم و وزن و قدت و چک کردیم که خدا را شکر همه چی روبه راه بود و ماشالله وزنت نسبت به سنت 200 گرمی بیشترم بود این یعنی اینکه مامانی حسابی بهت رسیده و معلومه شرایط خوبی تو دلش برات فراهم کرده دیگه چی از این بهتر مامان به این گلی البته همه اینا...
20 مرداد 1392

همین طوری............

                   می خواهم  برگردم به روزهای کودکی آن زمان که پدر تنها قهرمان بود.                                      عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد  ؛                                     بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود......                   &nb...
20 مرداد 1392

نه هفته دیگه.......

سلام فسقلی خودم، اول یه عذرخواهی بهت بدهکارم این چند روزه همش تو فکر مامان جوون بودم و نتونستم بیام بهت سر بزنم الهی فدات بشم که امروز شدی 31 هفته و 1 روزه ، مامانی مردم از بس روزها را شمارش کردم هم خوشحالم که همش با همیم کل شبانه روزو و دیگه برامون همچنین فرصتی پیش نمیاد که همش و با هم باشیم هم دلم میخواد زود بیایی تا تو بغل بگیرمت و بوت کنم گلک من. پسملی جوونم قرار شنبه برم پیش دکتر و هم خودم و هم تو رو چک کنم ایشالا که همه چی خوب و رو به راه باشه تا خیال بابا مسعودی هم راحت بشه از بس که ایشون هم رو شما و هم من حساسن. از وقتی خدا تو را گذاشته تو دل من،بابا مسعودی گلت منو اصلا تنها نگذاشته و برای مغازش هم یه شاگرد گذاشته که خیالش از اونجا...
3 مرداد 1392
1